-
جدید
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 12:48
یک روز جدید ...یک روحیه جدید ...فکرای جدید ..... مشکلات جدید ....... هرچیز کهنه ای هست رو برم بزارم جلوی در ...... ساعت ۹ ؟ ببخشید من بی فرهنگم !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 22:37
پشت جیمبو نشسته ... تکیه داده به صندلی ... صدای اپرای نتردام میآد و فریاد گوژپشت که میگه : Ja'Dorrrrrrrrrrrrrre خیره شده به دیوار روبرو ... پراز فکر و خاطره ..... و ناباوری .... با خودش فکر میکنه : نمیدونم تقدیر چیه ؟ ................. هر چی که هست خیلی بی رحمه ! ...........
-
میان پنجره و دیدن همیشه فاصله ایست ...
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 10:51
پخش آزمایشی ! چند وقتیه صدا خوب نمیره ......... از قیافه ها و نگاه و سکوت و دوری دیگران میشه فهمید ! آزمایش میشه !! یک دو سه ......یک دو سه ......الو .. صدا میاد ؟ تارا یک ماه زودتر اومد .....لیلا هم مامان شد .....یک ماه زودتر ... آش پشت پا وقتی مامان میره ..کارایی میکنی که هیچ وقت تو عمرت نکردی !! مامان رفت تا چند...
-
اشتباهات ما ؟ اختلافات ما ؟
جمعه 7 مردادماه سال 1384 02:22
خواب برام بی معنی شده ..... و البته خیلی چیزهای دیگه .... به این فکر میکنم که کدوم واژه درست تریه برای اون چیزی که از خودمون تعبیر میکنیم وروی اون پا فشاری میکنیم ؟ اختلافات ما ؟ ...... یا اشتباهات ما ؟؟ ....
-
بیخوابی
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 04:10
و برای هزارمین بار میخوانمشان : : از تمام آن نوشته ها عبور می کنم و این بار بی هیچ قصدی و بی هیچ تردیدی می نویسم . بی انتظار هیچ نتیجه ای . بی امید به حصول هیچ حاصلی . و مگر جز این آموخته ایم ، جز این که در آنچه می کنیم در پی چیزی نگردیم که به چشم بیاید ... به چشم ... مگر یاد نگرفته ام آن حکایت قدیمی را با آن ترجمه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 13:56
خانومها و آقایان !!! مصدوم آماده ست !!!! :))))))))
-
تئاتر شیشه ای !
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 11:12
پرده اول : میگفت : تو بخشی از روح منی !!!وقتی ناراحتی با تمام وجود ناراحتم !! حالا معنی اون فیلم های زمان بچگی رو میفهمم : یه عده میرفتن داد میزدن : روح منی خمینی ! ....روح منی ......روح منی .... پرده دوم: میگفت : ای کاش که پایان،رویای رسیدن به ساحل نباشد ! گفتم : جایی شنیده بودم ..اما جور دیگه ای ! گفت : ضایع نکن...
-
بازگشت-گروه ۸ - تروریسم و افکار پراکنده هاله !
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 02:04
خوب !!! من از اسکاتلند برگشتم ....... ! خدا رو شکر هر جا که پا میزارم پر از اتفاق و هیجانه !!! مثل بمب گذاریهای لندن .... !!! به هر حال برگشتم ..... سفر عجیبی بود ..... به محض اینکه رسیدم رفتم سر کار..از همه بدتر وقتی که آقای .... باهام حرف میزد ،خوابم برد !!!! وای :))) یک لحظه فکر کردم که از ارتفاع ۱۰۰ متری پرت شدم...
-
رییس جمهور !! :)))
شنبه 4 تیرماه سال 1384 09:28
به سلااااااااااااااااااااااامتتتتتتتتتت !!!:))
-
انتخابات - گرما .......نامه های عاشقانه ...
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 00:27
امروز این قضیه نتایج انتخابات ،روی اعصاب اینجانب،با کفش ژاپنی،لزگی میرقصید !!!! وای واقعا خوش به حال ما مردم !!!!!!!!!! اصلا ولش کن که یادم می افته کلی عصبی میشم !!! خوب از خودم بگم !!! همیشه دوست داشتم زندگی پر از هیجان باشه و هیچ چیزی تکراری نشه .... و عادت...حالا بیا هاله خانوم از سه ماه پیش به این طرف هیچ چیز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 خردادماه سال 1384 11:20
۱- درست ۲۵ روز از تاریخ آخرین پستم میگذره ...به کیوان گفتم : نمی نویسم چون نوشته هام رو دوست ندارم ... ۲- و بالاخره همه چیز تموم شد ..خوب یا بعد ..یک نقطه گذاشتیم ته این جمله ..... حرف خیلی بود ... اما گاهی سکوت معانی بیشتری داره تا هزار و یک حرف و جمله و کلمه ...... ۳- و یک فصل جدید در زندگی .... فصلی که هرگز انتظارش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1384 03:07
چقدر امشب دیر میگذره...
-
دهگانه
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1384 23:42
۱- همیشه دلم میخواست مثل اون بودم ...کسی که برام همیشه یک الگو بود..یه انسان واقعی ..داشت یادم میرفت که انسان بودن به چه چیزهاییه ! :) دختری با چشمهایی عجیب..نگاهی عمیق ... همیشه خندان ...یادش بخیر :) حالا هر چی اون بالاها رو نگاه میکنم..سیاره ش رو پیدا نمیکنم ...احتمالا یک جایی نزدیکی های سیاره شماره ۷۱۴ با یک گل سرخ...
-
برای ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۴ .....
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 00:51
-
بیخوابی...
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 05:48
و چقدر تلاش کردم که صبح بشه !! چون نمی دونم چرا از شدت دلشوره...دلم پر از بلورای نمکی شده بود ! و چقدر لعنت فرستادم به تمام پشه های دنیا..که فقط بلدن در کنار مجرای حلزونی گوش من آواز بخونن !! و چقدر بدم میاد از سازنده کارتون بیگ بیگ !! که تا صبح گرگه داشت تو ذهن من دنبال اون پرنده هه می دویید...از بالای کوه پرت میشد و...
-
امروز،شنبه
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1384 10:10
فکر کنم امروز صبح ،نصف تهران قبل از بیرون اومدن از خونه با زنشون یا شوهرشون دعوا کردن !! چون شنبه خیلی آرومی شروع شد !!! دیشب تا صبح کارتون دیدم !! معبد خورشید تن تن .... زیبا و هیولا ..... و گارفیلد ! اما هر چی فکر میکنم چیزی یادم نمیاد از دیشب ، جز یک سوال ! تا بعد .....
-
سپاس
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1384 13:43
به خونه که برگشتم..اولین کاری کردم یک تلفن بود...وقتی قطعش کردم..همینجور نشستم و نمی دونستم که چطور باید از خدا تشکر کنم !!! سرم رو گرفتم عقب و چشمم رو بستم..... تکیه دادم..پاهام رو دراز کردم روی لبه تخت...یک چیزی از زیر میز کامپیوترم افتاد..چشمام رو باز کردم ... بانو و آخرین کولی سایه فروش.... این هدیه برای من خیلی...
-
بارون
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1384 16:38
امروز چه روز عجیبیه ... الان هوا کلی تیره شده ..اما خیلی قشنگه ..یه نسیم خنک عالی ... یک عالمه بارون و تگرگ... انگار آدم دلش میخواد ..یک چتر برداره و بره .....بره زیر بارون... شایدم بهتره چتر و بندازه !!بندازه کناری و خیس بشه..خیس از بارون..از هر بارونی ! نمیدونم کی این رو روی وایت برد نوشته..اما جالبه: عیب رندان...
-
از امروز
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1384 10:56
پر از انرژی شروع شد امروز ..یک جور شادی عجیب..اصلا نمیدونم چرا ؟! انقدر هیجان دارم ...از داستان مدرسه رفتن صبح بچه ها شروع شد...وقتی که فسقلی ۵ ساله میگه میخواد نامزد کنه !!!!:)))) و بعد جریان بانک..... الان دارم میمیرم از خنده ......... خیلی سخت بود..اما تصمیمم رو گرفتم .... بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1384 03:45
بخوابم ؟ بیدار بمونم ؟
-
تکه سرخ جدا مانده من
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 13:43
خریدمش بدون آنکه حتی نامش را بخوانم .... می خوانمش : نمی دانم آینه شکست یا من ؟! که خرده هایم هنوز با چشمانی که انگار قصد آشتی ندارند به من خیره اند! دور و بر چرخشی سرخ و بنفش و آبی... نمی دانم زمین میچرخد یا من ؟! چشمهایم را ببند تا بدانم از پس پلکهایم تکان نخواهی خورد ! با من بمان! مثل سایه مثل تنهایی مثل خودت !...
-
آزادی !
شنبه 27 فروردینماه سال 1384 05:17
یادم نمی آد که کی آزاد شدم ..حتی نمیدونم که روز چندم آزاد شدم..شاید مثل هفت مرحله آفرینش کائنات بود..شاید دوباره متولد شدم ..شاید ..... همیشه فکر میکردم که وقتی آزاد شم حتما یک ظهر گرمه ...من آزاد شدم..توی یک صبح زود بارونی..... در درون من خسته دل ندانم کیست ؟ که من خموشم و او در فعان و در غوغاست !
-
خاطرات یک زندانی -۴
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 03:56
نمیدانم که چند روز گذشته..تمام دیشب راگریه کردم...بازهم با رنگ سیاه مینویسم...چون رنگهایی که دیشب زندانبان به من داد هیچکدام نمینویسند! خسته شدم .....تمام چند ساعتی که گذشت..شب بود !! یاد پیامبرو دیوانه می افتم : همیشه چنین بوده است...مهر به ژرفای خود پی نمیبرد تا آنگاه که ساعت فراق فرا رسد .. انگاه المیترا گفت :با...
-
خاطرات یک زندانی-۳
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 21:31
احساس میکنم پشت این دیواری که به اون تکیه داده ام،روزه .... گرمای این آفتاب رو از روی حرارتی نامحسوس ..روی سطح این سنگهای تیره احساس می کنم ..چقدر دلم برای کمی هوای تازه تنگ شده .. توی انفرادی ،روز و شب معنی نداره...همیشه شبه ...مخصوصا اگر توی ذهن تو هم شب باشه ! ...مجبورم که این روزها، روز و شب رو تصور کنم و از روی...
-
خاطرات یک زندانی -۲
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 10:15
Rooze dovvome habs : baz ham emrooz meshki minevisam,na bi hich dalili va na tanhaa baraaye inke emrooz motefaavete...baraaye inke too in zendooone tango tarik hich range digeyi nist ke bahash benevisam ....pas ba siah minevisam...harchand ke agar har range digeyi ham bood..tooye in tariki ,siaah dide mishod....dishab...
-
خاطرات یک زندانی در ....
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 15:11
Roz aval habas : chon habs hastam ba meshki minevisam be hich dalili faghat baray in ke fargh koneh, emroz ke raftam habs fekr kardam ba khodam didam ke dalili ke baray nagoftan khab dashtam ziad ham mohem nist ,goftam ke khabam ra begham :khab didam ke savar yek teran shodam ke etefaghan to ham bodi, teran az rlesh...
-
اولین نوشته در سال ۸۴
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 14:04
سلام...هرچند خیلی دیر...اما اولین نوشته ام رو با یاد خدا مینویسم .... انگار تازه امروز یخ نوشتنم آب شد ! تا شب دوباره می نویسم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 اسفندماه سال 1383 21:02
موزیک گوش میدم..هزار بار..بی ربط بیربط ... .عربی..ایرانی..انگلیسی..فرانسوی..اسپانیولی...به هر زبونی فقط یک چیز رو میشنوم .... خسته شدم..چرا امسال تموم نمیشه ........... د...تمام سعی ام رو میکنم که به اطرافم درست نگاه کنم و خوب ببینم و بهترین تصمیم رو بگیرم... یادش بخیر باباجون رو ...حرف جالبی میزدند..: کَس نخوارد پشت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اسفندماه سال 1383 00:00
آخر هفته خیلی خوبی بود ..... احساس قدرت میکنم چون شاید جزء معدود زمانهایی بود که تونستم مسئله ای که مثل خوره آزارم میداد رو خیلی زود حل کنم ونزارم که بیشتر از این آزارم بده ... توی این یک هفته به اندازه ۱۰ سال بزرگ شدم .... دیدم نسبت به خیلی آدمها و خیلی اتفاقات و خیلی تعلقها تغییر کرد...یک چیزی رو خوب یاد گرفتم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1383 01:26
خوب ! تنها میتونم بگم که یک حس خیلی قدیمی برام زنده شده... جیمبو ..کاکتوس بداخلاقم..موزیک ..تنهایی و افکار عجیب و غریب .... این چند شب کلی فیلم دیدم ...: Million Dollor Baby The life Aquatic Code 46 Shall we Dance Birth National Treasure Ray این چند شب یک موزیک خیلی جالب کشف کردم به اسم : دیوان شمس و باخ ! اگر گوش...