-
یلدا بازی... (تاخیر)
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 10:30
بالاخره یکی پیدا شد که من رو به یلدا بازی دعوت کرد ( مهتاب بانو )..نمی دونم هنوز بازی ادامه داره یا نه ...اما من برای اینکه عقده ای نشوم..بازی میکنم !!:)) پنج نکته درباره من : ۱- عاشق خونه گرم...راحت ...چای ..کامپیوتر و اینترنت و موزیک پس زمینه برای همه اینها با هم هستم ..بی شک غذای خوب و خوشمزه و یک رستوران...
-
شب یلدای خود را چگونه گذراندید
جمعه 1 دیماه سال 1385 17:35
بنام خدا... شب یلدای خود را چگونه گذرانده ایم ؟ ..ما دیشب اولین شب یلدایی بود که با آقا بیزی اینها در منزل خودمان بسر میبردیم....از چند وقت پیش بفکرافتاده بودیم که در این شب بلند نیمه پاییزی و زمستانی به کجا برویم...به منزل آقمونینا برویم یا برویم به منزل آقاشونین ها؟!؟!!؟ و این سوالی بود که در ذهن من همچون مرغی پرواز...
-
درون
یکشنبه 26 آذرماه سال 1385 22:49
امشب تو راه وقتی سوار تاکسی بودم تا برسم به بیزی....یک دفعه خیلی بی دلیل رفتم تو یک حال و هوای خیلی غریب...به اینکه گردش دنیا و روزگار چطوریه .... یهو رفتم تو حال و هوای ده سال پیش...وقت دانشگاه ...دوستای قدیمی ...خنده و خنده و خنده ....و حال و حس غریب خودم ...چقدر پر از احساسات عمیق و غریب بودم و چه لذتی داشت تا صبح...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آذرماه سال 1385 10:30
نمی دانم آیا چیزی عتیق،چیزی گمشده از وجودم در این حوالی باقی مانده است؟؟
-
آدمهای قدیمی
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 19:38
میگفت : مرد اونیه که وقتی میاد خونه با پا در رو باز کنه .... دستاش پر باشه ... یادت باشه این شعرای فروغی که این همه خوندی و باهاشون زندگی کردی..یه روزی همه از یادت میره ..... می گفت هر وقت خواستی به گدا پول بدی ...فکر نکن که میخواد باهاش تریاک بکشه یا چیکار کنه ...به ندای قلبت گو ش کن .... میگفت .... میگفت .... اما یه...
-
تنبل
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 09:10
حسنی به مکتب نمیرفت .... وقتی میرفت ....
-
اخبار
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 16:31
حیفم اومد براتون نگم این خبرا رو : 1- اخبار میگفت که دو روز پیش خانومی به دادسرا مراجعه و شکایت کرده.. داستان از این قراره : چند وقت پیش فردی که خودش رو محمد رضا گلزار معرفی کرده زنگ میزنه و از این خانم برای شرکت در یک فیلم به عنوان سیاهی لشکردعوت میکنه ....و میگه که ما به 15 نفر خانم احتیاج داریم به عنوان سیاهی لشگر...
-
روزهایی که گذشتند ...تند و بیخیال ...
جمعه 5 آبانماه سال 1385 21:33
امروز روز قرار سالیانه بچه های دانشگاه بود ... همه طبق قرار سالیانه جمع شده بودیم دور هم....البته منظور از همه اون کسانیه که هنوز دلبستگیهای قدیم خودشون رو به دوران عجیبی از زندگی به نام دوران دانشجویی ، حفظ کردن ... از اولین روزی که وارد دانشگاه شدیم درست ده سال و یک ماه میگذره ....یادش به خیر چه دورانی بود ....من و...
-
گناه
یکشنبه 23 مهرماه سال 1385 18:53
شده یه زمانایی یه حرفایی خیلی روت تاثیر بزاره ... میگفت : برای گناه کردن یه جایی رو انتخاب کن که اونجا خدا نباشه !!
-
تجارت بچه
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 12:30
اخبار نشون میداد که رفتن و فروشنده بچه رو گرفتن !! کسی که میخواست بچه بخره رو گرفتن !! خانومی که بچه ها رو تا زمان فروش نگه میداشت گرفتن !! دکتری که بچه ها رو میداد بیرون از درمانگاه گرفتن !!! اخبار بچه رو هم نشون داد که که خیلی شاد و لبخند زنان با چشمای درشت به دوربین نگاه میکرد و خبر نداشت که ......
-
خلاصه مطلب ...
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 13:42
بدجوری رو دنده غر غر کردنم .... :)))) صرفه جویی در زمان با کاهش ترافیک ! خبر : برای کاهش ترافیک، ساعت کار بانکها از ۹ صبح شروع می شود . هاله : راه یک ربعه رو در ۴۰ دقیقه رفتم ! ۱:۱۰ دقیقه هم در بانک معطل شدم !!!خیلی کیف داد !!! یوم الشک ! خیلی برام جالبه که با این پیشرفت علم . هنوز علما باید برن بالا پشت بوم و...
-
هویت اینترنتی قاچاقی !
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 13:57
این چند شبه گذشته چندین بار هی اومدم بنویسم که این خواب عزیز امان نداد ... وقتی که قاچاقی وصل شی به اینترنت ، اصلا هرچی میخواستی بنویسی یادت میره !! اما انقئر ب.ده که این چند روزه گذشته خیلی دعوا کردم و احتیاج به یک سفر کیش دارم برای استراحت !!!!!!!!! فعلا حرفی نیست ..تا بعد ..
-
احساسات
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 23:01
یاد گذشته ووبلاگ دانیال افتادم ...بی دلیل ... از تمام آن نوشته ها عبور می کنم و این بار بی هیچ قصدی و بی هیچ تردیدی می نویسم . بی انتظار هیچ نتیجه ای . بی امید به حصول هیچ حاصلی . و مگر جز این آموخته ایم ، جز این که در آنچه می کنیم در پی چیزی نگردیم که به چشم بیاید ... به چشم ... مگر یاد نگرفته ام آن حکایت قدیمی را با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 19:57
۱- از زمانی که یادمه دلم میخواست تو ایران زندگی کنم ...با وجود اقوام و فامیل خیلی نزدیک که همه این ور و اون ور دارن تو اروپا و آمریکا زندگی میکنن ، هیچ وقت وسوسه نشدم که از ایران برم ...هر وقت با بیزی حرف میزدیم یا با خودم فکر میکردم به این نتیجه میرسیدیم که اینجا میشه پول درآورد ، زندگی خوب کرد و سفر رفت و از این...
-
اصلاح پیام بازرگانی
جمعه 10 شهریورماه سال 1385 08:21
زندگی شما به مویی بند است ، پس............................ ۱- مراقب موهای خود باشید ! ۲- مراقب زندگی خود باشید ! ۳- هیچکدام !
-
۶:۳۰ صبح
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 06:38
۱-روزا خیلی با سرعت دارن میگذرن !... از وقتی دوباره رفتم سر کار .....دوباره زمان داره با عجله میگذره ..... روزای اول آدم از شدت بیکاری افسردگی میگیره ..اما فعلا همه چیز خوبه و خیلی از این تغییرات راضیم ... ۲- چند شبه که دکتر بیزی ! نرگس نگاه کردن رو قدغن کرده و ما راس ساعت ۱۰:۳۰ شب داریم خرخر میکنیم !!! :)) اما مشکل...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 23:42
روی در مستراح ! در شرکت جدید به نکنه فابل توجهی اشاره شده : This is a public toilet !!! Please do it QUICKLY
-
کسالت
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 17:38
امروز هم مثل هر روز تو خونه بودیم ....... واقعا خیلی همه چیز خسته کننده شده ....تعطیلیها ... روزای پر کار و شلوغ و .....با این تفاوت که شکیب دیشب از آلمان اومد و دو شب پیش ماست .......بازیشم خیلی ضعیفه !!!!:)))) خیلی خوشحالم که از فردا میرم سر کار ...این مدت برام مثل یک کابوس بود ..البته نه به این شدتی که میگم !!:))...
-
فراتر از تاسف ....!
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 20:35
پاسارگاد ...........
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مردادماه سال 1385 15:22
این کارگردان سزیال نرگس واقعااااا ( با عرض معذرت خیلی خیلی زیاد ) ....یده ! من نمیدونم یعنی چی که بهروز و نسرین دو تا اتاق دارن با دو تا تخت یک نفره !!!! لابد پس فردا هم میگن بچمون نمیشه !!!!! اصلا من نمیدونم چرا هردفعه نگاه میکنم و فحش میدم ...باز فرداشبش هم نگاه میکنم !!!!!!!!!!!!! انقدر سوژه های فحش و بدوبیراه...
-
چرا ما اینگونه شدیم ؟!
شنبه 28 مردادماه سال 1385 10:50
بابام همیشه تعریف میکرد که ایران واسه خودش کلی ارج و قرب داشت ...هر جای دنیا که میرفتی تا میفهمیدن ایرانی هستی تا کمر خم میشدن و کلی تحویلت میگرفتن ...مردم خیلی شاد بودن و از زندگیشون لذت میبردن ..... اما حالا چی ..؟! پارسال که از اسکاتلند برمیگشتم بین اون همه گری گوری درب داغون هندی و آفریقایی تا پاسپورت من رو دیدن...
-
کمدی شهری
یکشنبه 22 مردادماه سال 1385 16:11
داستان اول : واقعا امروز از اون روزا بود....صبح که داشتم از خونه میرفتم بیرون یک پیکان آبی زنگاری پیچید تو ورود ممنوع وصاااف زد به یک ماشین دیگه....یک دفعه پیرمرد راننده پیکان با عصبانیت پرید بیرون و رفت دم ماشین مصدوم : -مرتیچه..مگه نَ می بینی ورود ممنوعه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!! راننده پژو که از زور تعجب ابروهاش از پیشویش...
-
سوال .....
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 19:40
گاهی اوقات دچار حسی میشم که پویا هم یه بار تو سیاه روشن نوشته بود .....یعنی وبلاگ رو تعطیل کنم .. هر روز صبح که بلند میشم ..تا شب هزار تا موضوع هست که با خودم میگم که شب تو بالا اافتادن بنویسم..اما وقت نوشتن که میشه .... همه چیز از تو سرم میپره !!! این چند روزه داشتم وبلاگهایی که همیشه میخوندم رو مرور میکردم و نگاه...
-
سورپریز !
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 00:27
خیلی باحال بود !!:)))))))))))))) وقتی که در گرمای ۴۳ درجه و بنا به درخواست فلانی ....میری و کادوی روز تولد رو هر جور شده می خری ...گل میخری ..کارت میزاری .... و طرف نبینه !!:))))))))) بعدش هم که میبینه چنان نگاهی میکنه که از هر چی کادو و کادو خریدنه بیزار میشی !!:))))))))))))) از همه باحال تر اینکه بدون تشکرمیره به...
-
تصادف !
شنبه 3 تیرماه سال 1385 19:21
واقعا در این مدت به این نتیجه رسیدم که :کوه به کوه نمیرسه ولی آدم به آدم میرسه ..... یا چمیدونم بهتره بگم : ئنیا واقعا خیلی خیلی کوچیکتر از اون چیزیه که میشه تصور کرد ...... اما اتفاق امروز از اون اتفاقا بود !!! من که نفهمیدم چی بود ...اما هر چی بود آدم از دیدن اون صحنه کلی به هیجان میومد. داستان از این قراره که...
-
نمونه
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 12:38
نوشته بود که بیل گیتس تا دو سال دیگه کار در مایکرو سافت رو ترک میکنه و به صورت تمام وقت به اتفاق همسرش در بنیاد خیریه گیتس مشغول به کار میشه ........ برام واقعا جالب بود ..... به این میگن زندگی و آدم موفق !
-
تولدی دوباره ....
سهشنبه 30 خردادماه سال 1385 09:43
خوب !! درست یک ماه و سه روز از اون همه بدو بدو و شور و هیجان و.....عروسی میگذره .....یکم زمان برد تا به زندگی جدید و نگاه جدید آشنا بشم ....کلی اتفاق افتاد ...و ... شیده -بهمن -شهرزاد-رضا -عمو سروش -بهادر و موریتس ....مهمونهای ویژه بودن و البته از همه ویژه تر آقا آرتین !!! از عروسی : از روز عروسی بگم ...بگذریم که...
-
جام جهانی
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 21:14
لعنتی !!!!!!!!!! گل سوم رو هم خوردیم !!!!!!! اعصابم خورد شد ............
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 20:28
خووووب !! از امشب میخوام دوباره بنویسم !! از اتفاقات این مدت بگیرید ..تاااااا الان.. فعلا
-
گود بای مجردی !!
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1385 00:40
-امشب آخرین شب دوران مجردیه ...که بی خیال همه تا صبح بشینی فیلم نگاه کنی و چای و قهوه بخوری و تو اینترنت بچرخی ..... بعدش هم به همه بگی ..مجردی خیلی خوبه واقعا !!! -------- خداحافظ ۲۸ سال مجردی خیلی خوب ! -دوستمون امشب رفته بود بچلرز پارتی ! :)))) -امان از ................... های های هاااااااااااااااااااااااای ( به...