-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مردادماه سال 1382 12:32
مامان برگشتن ..................................................................................
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیرماه سال 1382 15:52
دیروز دلم غم داشت ..کمبود یه چیزیو احساس میکردم ..... دلم میخواست ...... بیخیال..هر چی دلم میخواست که نشد ... اما از همه بدتر پایان روز بود ...... خیلی زیاد حالم گرفته شد ..... اصلا نمی خواستم اون چیزی رو بگم که برداشت شد... بیشتر حالم گرفته شد ...... ۱- باید حواسم رو موقع حرف زدن جمع کنم ، اگر تمرکز ندارم یا تحت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 11:26
همیشه همینجوریه ....... طبق نقشه گم میشی !!! ( من امروز به شدت دچار کمبود محبت شدم !!)
-
..امشب ....
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1382 00:51
یه زمانی که فکر میکنم حالم زیاد جالب نبود با یک کتاب به اسم نامه های عاشقانه یک پیامبر و یک وبلاگ به همین نام... زندگی میکردم ..... ! حالا..قکر میکنم حالم خیلی خوبه و خیلی چیزا که نداشتم رو دارم ..باز هم با یادآوری همون نوشته ها زندگی میکنم ! حس خوبی دارم ... ّ سلام آقا ! ..سلام ... دوستتان دارم آقا ! تشکر میکنم برای...
-
دو قلوهای بهم چسبیده
شنبه 21 تیرماه سال 1382 23:28
جایارا و آیارا راتون از عجیب ترین دو قلوهای بهم چسبیده دنیا هستند. این دو خواهر هندی از ناحیه کمر به هم چسبیده اند و پس از مرگ لاله و لادن از انجام عمل جداسازی پشیمان شده اند..آنها در بنگال غربی به دنیا آمده و در یک سفر به دور هند.. با ظاهر شدن در نمایشها خود را تامین میکنند.....
-
دوستی
جمعه 20 تیرماه سال 1382 21:49
هم میفهممت ..هم نمی فهمم ...میدونی چرا ؟! چون یه چیزی در درونت هست که برای خودتم ناشناخته اس !! نمیدونی اون کیه برای تو .. منم نمیدونم ..از وقتی میشناسمت دو بار واقعا بهم ریختی ..دو بار گریه کردی.. و هر دوبارش به خاطر اون بوده..نمیدونی تو دوستش ی یا فرشته نجاتش !! نمیدونی چقدر دوسش داری..اما من میدونم...خیلی ! نمیدونی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 تیرماه سال 1382 03:52
سلام..از شدت خستگی خوابم نمیبره ! مهمونیه لیلا بود...... ..الان ۴ صبحه و در جا دو تا نظر اضافه شد !!!
-
خیالات
یکشنبه 15 تیرماه سال 1382 23:40
اگه بهم میگفتن هر فکری الان بکنی درست همین الان برآورده میشه....به این چیزا فکر میکردم : من میخوام خیلی چیزا رو بدونم و علمم خیلی زیاد باشه. همه رو دوست داشته باشم و هیچ وقت از کسی بدم نیاد . هیچ چیز تو دنیا روحیه ام رو بهم نریزه. ....... کوچولو حالش خوب شه..مربیش میگفت زیاد حالش جالب نیست . ....... موفق شه و به اون...
-
رنگهای زندگی ....
جمعه 13 تیرماه سال 1382 21:50
من ام شب پر از انرژیم....... یک عالمه فکر اومده تو سرم و کلی احساس تو دل م .... خیلی خوشحالم ...خیلی................................... به خاطرش باید از دو تا دوست خیلی خوب تشکر کنم..... اولین دوستم بابام ه و دومیش .... برم از جفتشون تشکر کنم !!! تا فردا چند ساعت وقت دارم؟ ...... ولش کن... فردا روز دیگه ایه .. به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1382 17:35
بچه که بودم عاشق داستانای افسانه جن و پری بودم .....همه بچه ها اینجورین .. سفید برفی..زیبای خفته...هانسل و گرتل.. و قصه های ایرانی حسن کچل ، سنگ صبور و ..... اون موقع نه تنها از چیزی نمیترسیدم ..بلکه خوشحال هم میشدیم و کلی لذت میبریدم .... امااز وقتی آدم بزرگ شدیم... دیگه از حضور اون پریها ... وحشت داریم ! چرا؟...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 15:44
-
بانو........
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 09:29
سیاه روشن برام کتاب بانو رو آوردن ... روزهای آینده را میجویند و نمیدانند بانو در گذشته ماند... تا آینده .. سرگردان بماند ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 خردادماه سال 1382 22:00
وقت کافی برای خیلی کار ها هست.... اما زمان مناسب برای ترمیم احساس پیدا نمیکنم ! من در اوجم ..در اوج..اوج ... اوج ......اوج .... مثل مرغای دریایی که باید ارتف ا ع را بشناسند(یاد جاناتان به خیر ).............. ارتفاع !! ! ... ارتفاع رو بشناس..و تا حدی برو که سنگینی اون بال و پرت را نشکند..... امشب عاشقم ....امروز عاشق...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1382 15:08
دیشب داشتم فکر میکردم که چقدر آدما رنگ دارن ........ وقتی اونا رو با رنگشون میبینم .احساس عجیبی میکنم..شاید واسه همینه که خیلی زود بهشون نزدیک یا ازشون دور میشم !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 17:57
دلم میخواد که بنویسم.... اما از چی و از کی ؟؟ نمیدونم ............... انگار که مسیر نوشتنم داره تغییر میکنه ! اما دارم به خودم یاد میدم که در لحظه زندگی کنم !!! و این بد نیست .... چند سال پیش در نمایشگاه آثار تجسمی موزه هنرهای معاصر یک اثری بود که این روزا خیلی یادم میاد .... یادمه بعد از اون قفس و پرنده فلزی یه زنجیر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 18:51
بعضی ها نگاه بد جنسی دارن .....چراااااااااااااااااااا ؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 خردادماه سال 1382 16:06
آزادی ........رویای شیرین گمشده ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 21:38
هیچ میدونین من در حیات قبلیم کی بودم ؟؟؟؟؟ برید ببینید شما کی بودین ! من که نیوزیلند بودم...انقدر خوش می گذشت !! ........ برای تبدیل تاریخ تولدتون برید اینجا !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 خردادماه سال 1382 09:55
دارم فکر میکنم !
-
من و روز تعطیل !
پنجشنبه 15 خردادماه سال 1382 13:28
مزخرف ترین تعطیلات !!! تنهای تنها بودم ......حتی حوصله نداشتم غذا درست کنم..دو روز گذشته بابا غذا درست کرد. دیروز خوراک ماهیچه خوشمزه ای درست کرده بود ! ..کیومرثم با ساناز و بقیه رفته دشت لار. قرار بود منم برم .اما نرفتم.. اشتباه کردم .....یهو حالم بد شد ! واقعا الان که دارم مینویسم احساس کردم واقعا تنهام ... خیلی...
-
اشتباه !
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 17:53
امروز یک نفر رو ناراحت کردم.. اون گفت که هیچ وقت من رو نمی بخشه ! و خودم هم هیچ وقت خودم رو نمی بخشم ! هنوز دقیقا نفهمیدم که چرا این اتفاق افتاده ؟! ولی هر دلیلی که داشته میتونه به نوعی منطقی باشه..چون حساسیت آدما به موضوعات مختلف متفاوته .. شاید اگر کسی با من اون رفتار رو میکرد من فقط میخندیدم و ناراحت هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 18:17
سیاه روشن بهم یک کتاب دادن ...عجیب خوشم اومد و لذت بردم.. میخوام بنویسم یه شعرش رو ... بوی رفتن میدهی.... در را باز میگذارم.. وقتی برو که گنجشکها و ستاره ها ... .....خوابند !
-
سفر ..
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 10:27
مامانی رفت ..... حالا تا چند وقت کلی تنها میشم !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1382 14:26
بالا افتادن.... شاید لازم بود اول از همه مینوشتم که بالا افتادن از کجا اومده ....... بند کفشم گیر کرد و کله پا شدم . بعدش به بالا افتادم ... ....... I triped on my shoelace And I fell up ! Up to the roof tops up over the town up past the tree tops up over the mountains up where the colors blend into the sounds but it...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 خردادماه سال 1382 23:47
من احتیاج به حرف زدن.... دو کلمه حرف که ...احساس و معنا رو با هم داشته باشه.... روابطم و نوع و شکلشون با قبل خیلی فرق کرده ....... خیلی .......... برای خودم هم عجیبه...دکتر مهدوی حرف خوبی بهم زد....گفت مقاومت نکن ...... اما من ...همیشه مقاومت کردم ................. هیچ وقت فکر نکردم که ناراضیم ..اما بودم ..مگه نه؟ یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 خردادماه سال 1382 09:55
هنوز شروع به کار نکردم...از وقتی جریمه شدم دیگه زود میام شرکت..... مرض بود دیگه .. حتما باید با حالم رو میگرفتن تا سر وقت بیام !!! بگذریم........ در کارگه کوزه گری بودم دوش ............دیدم دو هزار کوزه گویای خموش هر یک به زبان حال خویش با من میگفتم ..... کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش ؟؟!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 خردادماه سال 1382 10:01
سلام ......... دیشب دوباره یه فکر قدیمی اومد تو ذهنم .................................. اگه قرار بود همه اونایی که میمیرن تبدیل به یک بادکنک بشن................ الان دورو بر من پر از بادکنک بود !!!!!!! باز حرف مردن زدم؟! اما ........... هنوزم همه چی رنگیه رنگیه !!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 خردادماه سال 1382 14:16
خبر جدید اینکه اسم من رو زدن به دیوار...... از حقوقم کم شده به خاطر تاخیر !!! حالا اسمم رو دیوار چیکار میکنه ؟؟؟؟:)))) عین این بچه تنبلا اسمم رو زدن به دیوار !!:))
-
:(
شنبه 3 خردادماه سال 1382 09:35
سلام... امروز روز اول هفته اس...من پر از انرژی اومدم سر کار .... اما ................ همون اول بسم الله حالم گرفته شد !! آخه یکی میخواد بره از شرکت .... این لینک رو هم الان فرستاد !! واقعا چه حیف که آدما قدر همدیگر رو نمی دونن !! مگه نه ؟
-
عدم وجود حس جهت آپدیت کردن !!
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1382 14:55
من هیچ حس آپدیت کردن ندارم . خوب حسش نیست دیگه .................. تا یکم دیگه ببینم چی میشه !